نگاهی به رمانِ «لجن صورتی» نوشتهی «فرناندا تریاس»
لجن صورتی نویسنده: فرناندا تریا مترجم: میعاد بانکی ناشر: طرح نقد فرناندا تریاس نویسنده، مترجم و منتقد ادبی اهل اوروگوئه در سال ۱۹۷۶ متولد شده است؛ نخستین رمانِ او به نام «پشتبام» برندهی جایزهی ملی ادبیات اوروگوئه شد. «لجن صورتی» را در ۲۰۱۴ آغاز و در ۲۰۱۹ به پایان رساند وبه ناشر تحویل داد. بهگفتهی خودش، ایدهی اولیهی داستان را درخواب دیده: «همه چیز با کابوس شروع شد...» «لجن صورتی» که روایتی استعاری، آخرالزمانی و برساختهی ذهنِ خلاق تریاس است، توانست جوایز معتبر و متعددی را برایش بهارمغان بیاورد. تریاس با چیرهدستی توانسته با استفاده از عناصر زبان و لحن، گسست درونی و بیرونی راوی را تا انتهای داستان حفظ کرده و با تعلیقهای بهموقع، همراه با وزش بادِ سرخِ بیماریزا، خواننده را با خود در کوچهوپسکوچههای عینی و ذهنی تا پایان داستان بکشاند. او خوانندهاش را از لذت بردن از دیالوگهای ساده و آشنا، که در ارتباطات راوی با افراد مختلف جامعه شکل میگیرند، بیبهره نگذاشته و گاهی آنها را با طنز درآمیخته است. نویسنده با بیان جزئیات وفضاسازی خوبش، شهرِ خالی و ویرانشده را هم بهخوبی به نمایش میگذارد. تسلط تریاس، برفرم و استفادهی بجا از اپیگراف (سرلوحه یا کتیبه) قبل از شروع هر قسمت، دریچهای برای ورود به شخصیت راوی میگشاید. اپیگرافها صدای ذهن راویاند و رابطهی تنگاتنگی با درونِ آشفتهی او دارند و خواننده را در جریان سیالیتِ ذهن و درونیات مبهم راوی قرار میدهند. بهم بگو. چی رو؟ این چیه که برای تسلیم شدن ابتدا باید بی خیال شی، اما تا وقتی تسلیم نشده باشی امکان نداره بتونی بی خیال شی؟ (ص ۴۵) «لجن صورتی» دقیقاً در ذهنِ آسیبدیدهی زنِ راوی بینامی هست که گاهی واقعیت را میبیند: «چقدر خوب بود که آسانسور هیچ آینهای نداشت. فقط مکس نبود که فرتوت شده بود؛ من هم رنگ به رخسار نداشتم...» (ص۱۳۸) و گاهی رویا و خاطره را قاطی میکند: «خوب نخوابیدم، (مدام خواب خوابیدن خودم را میدیدم.)» (ص ۲۵۰) و گاهی نمیتواند ذهن خود را رها و آزاد کند: «روحش هم خبر نداشت، نمیتوانست خبر داشته باشد، اینکه با کِشی پلاستیکی وصل شده باشی به مکس چه حالی دارد.» (ص ۴۰) فرناندا تریاس داستان زنی را روایت میکند که فاقد زمان و مکان حقیقی است و آنچه زندگی راوی و مردمان آن جامعه را بهخطر انداخته، بادِ سرخی است که ارمغانش بیماریای غیرقابل درمان و مرگ است. به نظر میرسد، بینام بودن راوی تنها حذف هویت راوی نیست، بلکه تریاس از این ترفند برای نمادسازی بهره برده است؛ نمادی از انسان در مواجهه با بلایای طبیعی و غیرطبیعی و به تصویر کشیدن واکنشش نسبت به جهان تهی شده از نظمِ طبیعی و اخلاق. نویسنده علاوه بر شخصیتپردازی راوی (شخصیت اصلی) به شخصیتهای فرعی نیز بهخوبی میپردازد، از جمله: مادر، مکس (شوهر سابق راوی)، مائورو پسر هفت-هشتسالهای با نقص ژنتیکیِ پُرخوری، دلفا، زن پرستار راوی و حتی رانندگان تاکسی. تریاس، با بیان خردهروایات کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد تا با تامل بیشتر به شخصیت راوی و لایههای زیرین داستان توجه کند. «لجن صورتی» قابلیت خوانشهای مختلف روانشناختی، فلسفی، جامعهشناختی و... را دارد. فرناندا تریاس نهتنها به لایههای درونی شخصیت راوی نور میافکند، بلکه از بهتصویرکشیدنِ دولتمردان و سیاستمداران در مواجهه با بحرانهای ناگهانی و زیستمحیطی غافل نمیشود. در «لجن صورتی» راوی علاوه بر بحران فردی با بحران اجتماعی که همان شکاف و ناکارآمدیهای سیاسی و اجتماعی دولتمردان است، مواجه میشود. سیاستمدارانی که در برابر حوادث، بیدفاع و بیبرنامهاند و تنها راهکارشان خالی کردن شهر از سکنه است. نخستین بادِ سرخ که وحشتناک و شدید بود... فردایش رئیس جمهور دستور داد مناطق ساحلی را تخلیه کنند. سران دولت رفتند به دشتی هموار و... برای خودشان ویلا ساختند و از همانجا دستور صادر میکردند. (ص ۱۸۹) نقش رسانهها نیز از چشم تیزبین نویسنده پنهان نمیماند و از نگاه راوی روایت میشود و حتی زشتی و سیاهی جامعه را از منظر راوی روایت میکند و حس همذاتپنداری خواننده را برمیانگیزد. چند متر مانده بود برسیم که دیدم مردی دارد سطل آشغال را زیرورو میکند. رانندهی تاکسی گفت: «همینها بالاخره یه روزی آدم را خِفت میکنن. اینقدر کلهخرن که حتی از بادِ سرخ هم نمیترسن.» (ص ۲۲) واحد ۵۰۱ برای راوی تنها مکان امنی است میان بحران بیرونی و آشفتگی درونیاش. او بهتنهایی برای بقای خود و مائورو به جستوجوی غذا، زیرزمین و سوپرمارکتهای خالی و سوراخسُنبههای متعفن شهر را زیر پا میگذارد. تریاس بهخوبی توانسته تصویری سیاه از ناتوانی انسان در مقابل قدرت طبیعی و زیستمحیطیِ غیرقابل کنترل را نشان دهد. راوی با تمام بحرانهای بیرونی بار سنگینی از بحران درونی و گذشتهی خود را بر دوش میکشد. رابطهاش با دلفا که در کودکی از او مراقبت میکرد و راوی او را (ماما) صدا میکرد نهتنها نشان از پیوند عاطفی او است، بلکه خلائی را در زندگی راوی نشان میدهد که تا بزرگسالی رهایش نکرده است. نه ازدواج با مکس و نه ارتباط با مادرش نتوانسته آن شکاف را پُر کند. نقاشیِ کودکانهایی که راوی از دلفا کشیده بود و بعد از مرگ او توسط شوهرِ دلفا به راوی بازگردانده میشود، فقدان آن میل را در او زنده میکند؛ خاطرات کودکی مانند زخمهایی فعال در ذهن راوی حضور دارند و هر بار بهشیوهای در وجودِ او حاضر میشوند. آنچه من دنبالش بودم توی وجودشان نبود و من، سرسختانه، درون چاهی خالی را کورمالکورمال جستوجو میکردم. (ص ۱۳۶) نگهداری از مائورو، یا عیادت مکرر از مکس در بیمارستان، درحالیکه از او متنفر است، یا سر زدن و بردن مواد غذایی برای مادرش که همیشه با هم بگومگو دارند، یا کمک به پیرمرد همسایه که راوی را فرشتهی آسمان میخواند، ما را به دیدگاه «ژاک لکان» دربارهی خلاء یا فقدان در ساختار ذهن انسان نزدیک میسازد. فقدانی که از کودکی با راوی همراه بوده و تلاش برای پُر کردنش، او را به تکرار رابطههای ناکامل سوق داده است. از نگاه لکان: «ابژهی میل همیشه دست نیافتنی است و هیچگاه مستقر نمیشود، زیرا میل همیشه بهسوی چیزی است که نیست.» این میل ناتمام بهشکلی در رفتارهای راوی ظاهر میشود. او درگیر تکرار میلی است که نه لذت برایش دارد و نه میتواند آن را رها کند. از این رو، میتوانیم نتیجه بگیریم که رفتارهای انسانی و دلسوزانهی راوی نهتنها با فقدان یا خلاء لکانی در تضاد نیست، بلکه دقیقاً نشانهی تلاش او برای معنا دادن به این خلاء و بازسازی دوبارهی رفتارهایش است. راوی بهدنبال چیزی میگردد که نمیداند چیست؛ شغل مقاله نویسی را رها میکند؛ مراقبت از مائورو را میپذیرد؛ بعد از رفتن مائورو پولی را که با زحمت از نگهداری او جمع کرده بود، دور میریزد؛ گویی تریاس میخواهد نشان دهد که هیچچیز، نه پول، نه رابطه، نه تلاش برای زندگی، آن خلاء را پُر نمیکند. «لجن صورتی» استعارهای از دو وجه متضاد است، شاید بتوان آن را مانند همان گوشتکهای صورتی تولیدشدهی کارخانه دانست که علیرغم ظاهر صورتی و پُرطرفدارش، باطن و درونش از تمام قسمتهای حیوان (شکمبه و ضایعات) پُر شده است. این تضاد را میتوان در سراسر داستان دریافت کرد. ظاهر و باطن، بیماری و سلامت، مرگ و زندگی، عشق و تنفر، فقدان و میل، تهدید و امنیت و... شاید «لجن صورتی» همان چیزی است که راوی داستان، هم به آن وابسته است و هم نمیتواند از آن دست بکشد و خود را رها و آزاد کند. پایانبندی پُرابهام رمان، با فروپاشیدگی درونی و انزوای راوی همراه است؛ زنی سرگشته و گمشده در خویش. ساعتهای فراموششده کجا میروند؟ تصاویر گمشده چه میشوند؟ تصویر بازتولید یک سوژه بهکمک نوری است که از آن منعکس میشود، اما از آنچه وجود ندارد، چه نوری منعکس میشود؟ نوشتن دربارهاش بیفایده است، باید خوابش را ببینم... (ص۲۵۲) اگر بخواهیم کمی سختگیرانه به روایت داستان توجه کنیم، کمبود اطلاعات دربارهی رابطهی مادر و مکس با راوی، سؤالاتِ بیپاسخی در ذهن خواننده ایجاد میکند، هرچند شاید تریاس با این ترفند، یعنی اطلاعات کم وابهامبرانگیز خواسته آشفتگی و فروپاشی ذهنی راوی را به خواننده القا کند. در مجموع میتوان گفت رمان «لجن صورتی» میتواند رضایت دوستداران داستانهای مدرن و آخرالزمانی را جلب کند. «لجن صورتی» گفتنیهای بسیاری دارد و خواننده را به تأمل و تفکر در مواجهه با جهان درونی و بیرونی وا میدارد.
آخرالزمانی که نوشتن دربارهاش بیفایده است
نویسنده: منیژه انتظار