نگاهی به رمانِ «باغ عروسک» نوشتهی «مژده ساجدین»
باغ عروسک در این متن قصد دارم که این رمان را در چهار بخش بررسی کنم: 1. جادو؛ 2. سفرِ قهرمان؛ 3. زنان؛ و 4. چندآوایی، چندصدایی. و سپس نگاهی اجمالی به اثر داشته باشم و به نقاط قوت و ضعفهای دیگر رمان بپردازم. جادو جادو امری جهانی است. این امر نوع دیدگاه و فلسفهی فراوطنی نویسنده را با وجود تلاش برای بومییازی، بهخوبی نشان میدهد. نویسنده در ابتدای رمان از جادو نوشته، گویا این جادو علاوهبر صورت عینی، صورت ذهنی هم دارد و زندگی آدمهای کتاب را هم این جادو است که رقم میزند. چهبسا اگر جادویی نباشد، زندگی هم نخواهد بود. در همان صفحات نویسنده مینویسد که جادو از زمان ایران باستان در ایران رایج بوده و نمونهای از شاهنامه هم میآورد. شاهد این مثال را در قصههای هزارویک شب هم بسیار داریم. «جیمز جورج فریز» در کتاب «شاخهی زرین» نوشته: «اگر اصول تفکری را که مبنای جادوست بکاویم احتمالاً خواهیم دید که به دو بخش تجزیه میشود، نخست اینکه هرچیزی همانند خود را میسازد یا هر معلولی شبیه علت خود است و دوم اینکه چیزهایی که زمانی باهم تماس داشتند، پس از قطع آن تماسِ جسمی، از دور برهم اثر میکنند. اصل اول را میتوان قانون شباهت و دومی را قانون تماس یا سرایت نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه میگیرد که میتواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند از دومی نتیجه میگیرد که با یک شیء مادی هرکاری که بکند اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است خواهد نهاد. افسونهای مبتنیبر قانون شباهت را میتوان جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی نامید.» (شاخهی زرین، ص 87) در این رمان بارها میبینیم که نسترن به عروسکهای شبیه به اشخاص سوزن فرو میکند؛ و در همان قسمتهایی که در عروسک سوزنی فرو میرود، در بدنِ شخص واقعی، اتفاقی دردناک رخ میدهد. بر این اساس، نویسنده از هردو اصل جادو بهذم فریز استفاده کرده است. «در یک دست عروسکی پارچهای و موسیاه داشتم و از انگشتان دست دیگرم خون میریخت. ترسان به عروسک نگاه کردم که سوزنهای بلند، فرورفته در سینه، صورت و چشمهایش برق میزد.» (باغ عروسک، ص28) هزاران سال پیش، این کار برای جادوگران هند بابل و مصر باستان و همینطور یونان و روم شناختهشده بود و امروزه هنوز بدویان مکار و شرور استرالیا، آفریقا و اسکاتلند بدان متوسل میشوند. میگویند بومیان آمریکای شمالی معتقدند که با نقش کردن تصویر کسی بر ماسه، خاکستر یا خاک، یا چیزی را بهجای بدن او فرض کردن و سپس با چوبی نوکتیز سوراخش کردن یا هر آسیب دیگری رساندن، شخص موردنظر آسیب مشابهای میبیند. مثلاً، وقتى بومی «اُجيبوای» میخواهد به کسی صدمه بزند، صورت چوبین کوچکی از او میسازد و سوزن یا تیری در سر یا قلبش فرو میکند و معتقد است که با فرو رفتن سوزن یا تیر به تنِ صورت چوبین، دشمن او در همان لحظه دردی شدید در همانجای بدنش احساس میکند، اما اگر بخواهد دشمن را بکشد، آدمک را میسوزاند یا دفن میکند و در همان حال اوراد جادویی میخواند. بومیان پرو آدمکهایی از پیه آغشته با غلات شبیه اشخاصی که از آنها نفرت دارند یا میترسند درست میکنند و سپس در راهی که قربانی از آن خواهد گذشت خاک میکنند؛ این بهنظر آنها سوختن روح آن فرد است. «یک جادوی مالاکایی از این نوع چنین است. چیزهایی چون خردهی ناخن، مو، ابرو و آب دهان قربانی مورد نظرتان را که نمایندهی بخشی از بدن او باشد بردارید و سپس با موم کندویی متروک به آدمک شبیه وی بچسبانید آدمک را هرشب بهمدت هفت شب روی شعله بگیرید و آهسته بسوزانید و بگویید: «موم نیست که میسوزانم/جگر و قلب و طحال فلانی است که میسوزانم» پس از شب هفتم آدمک را بسوزانید ، دشمن تان خواهد مرد.» (شاخهی زرین، ص 89) «ننجون هم یادم داد عروسک بسازم، که خوب، شکل و اندازهشون بهمیل خودم بود، هم یادم داد چندجور از این جونورها میشه ساخت: سوختنی، آویختنی، سربی استخونی. سهتا از سنگ، بهاسم عمه و شوهرش و پسرش تراشیدم. سه سهشنبه طول کشید. پیچیدم میون گونی، دادم به مادر همین مهری و فریدون که زیر تون حموم خانوم بذاره. دلم رو به این خوش کردم که تا دنیادنیاست میسوزن و شب و روزشون میشه رشک جهنم .» باغ عروسک، ص 108) «با درآوردن چشم عروسک یا آدمک، دشمن کورمی شود، با سوراخ کردن سرش، سردرد میگیرد و با سوراخ کردن سینهاش، دچار سینهدرد میشود. اگر بخواهند دشمن یکباره بمیرد، باید آدمک را از سر رو به پایین سوراخ کرد، مثل جنازه کفن پوشاند، چون مردگان بر او دعا خواند و سپس در وسط راهی که شخص حتماً از آن خواهد گذشت دفن کرد. برای آنکه خون قربانی دامنگیر نشود باید چنین خواند: «من نیستم که دفنش میکنم جبرئیل دفنش میکند.» به این ترتیب گناه قتل بر گردن جبرئیل خواهد بود که بهتر از ما میتواند تحملش کند. جادوی هومیوپاتیک یا تقلیدی از طریق آدمک که عموماً با نیت کینتوزانهی از بین بردن کسان مورد نفرت بهکار میرفت.» (شاخهی زرین، ص90) «قلعهی یاسین در امانمان میداشت از جادوی دیگران.» (باغ عروسک، 233) جادوی دیگران روی نسترن و فریده کاری نبود، چون خود را با آیههای جادویی محصور ساخته بودند، گرچه در فراموشی نسترن عروسک فریده درآتش سوخت و فریده نیز در خانه دچار سوختگی شد. این متن نشان میدهد یک جادوگر نباید دچار هیچ اشتباهی شود. جادو خیلی بهندرت با نیت خیرخواهانهی زایاندن نیز مورد استفاده بوده است. بهعبارت دیگر برای تسهیل زایمان و خواستن برکت نسل برای زنان نازا از آن استفاده شده: «بین قوم باتاک در سوماترا زن نازا که میخواهد مادر شود، صورتک چوبین کودکی را میسازد و به دامن میگیرد و معتقد است که به این ترتیب آرزویش برآورده خواهد شد.» (شاخهی زرین، ص90) در رمان باغ عروسک از سقط جنین زنی روایت میشود که دچار حاملگی قبل از ازدواج شده است. اینبار جادو او را از شر جنین مزاحم نجات میبخشد: «همهچیز به کنار، تحمل درد و عذاب برای یک بچه وحشتناک است. تمام عمر رهایش نخواهد کرد بهتر است حین سقط به خواب برود. یک کابوس دردناک را میشود فراموش کرد.» (باغ عروسک، ص183) «یکی از بزرگترین مزیتهای جادوی هومیوپاتیک آن است که مداوا بهعوض بیمار روی شخص درمانگر انجام میگیرد و بیمار در عین آنکه همهی ناراحتی و درد از تنش دور میشود، شاهد عذاب کشیدن طبیب خود است.» (شاخهی زرین، ص92) «بله خب، خیر بیعقوبت کجا بود؟» (باغ عروسک، ص115) جادوگر در عوض جادو خود دچار تقاص و عذاب جسمانی میشود. نسترن هربار بعد از جادو خیس عرق میشد، توان خود را از دست میداد و تا ساعتها فقط در گوشهای میماند. انگار هربار عمری از او کاسته میشد. اما او برای انتقام آمده بود. انتقام از همهی آن کسانی که روزگار کودکی و تا امروزش را سیاه کرده بودند. ابتدا نادری و مادرش مولود را به بهانهای به مرداب انزلی میکشاند تا آخرین فنون را از مولود بیاموزد. و میشنود که مولود میگوید برای بهحرکت درآوردن عروسک خون لازم است. حالا نسترن مجهز به این دانسته باید از سه دیو زندگی خود انتقامی سخت بگیرد. سفر قهرمان شخصیت رمان و سحرکردن مخاطب در این سفرجادویی مراحل سفر قهرمان در کتاب ساختار اسطوره ی کرستوفر وگلر به این شکل آمده است: «1. دنیای عادی؛ 2. دعوت به ماجرا؛ 3. رد دعوت؛ 4. ملاقات با پیر دانا؛ 5. عبور از آستان اول؛ 6. آزمون؛ 7. رویکرد به درونترین غار؛ 8. آزمایش سخت؛ 9. تصرف و پیروز؛ 10. مسیر برگشت؛ 11. تجدید حیات؛ و 12. بازگشت به اکسیر. دنیای عادی: همان دنیای معمولی زندگی قهرمان است که عادی میگذرد و با هر بدبختی یا خوشبختی در آن بهسر میبرد و این ادامه دارد تا زمانی که اتفاق خاصی رخ دهد.» (ساختار اسطوره، ص20) نسترن با ابراهیمحمال گرچه با فقر و نداری، اما بههرحال داشت زندگیش را میکرد. تا اینکه در هفدهسالگی با پرویز که به خانهی پدر برای تریاککشی میآمد، آشنا شد. «اولینبار هفده سالم بود که پرویز به خانهمان آمد. همراه شریکش دوسهبار به آنجا آمده بود ولی یک سال طول کشید که تنها ببینمش؛ و آنقدر نزدیک که بوی ادوکلنش را قویتر و خوشبوتر از بوی ادوکلن نادری حس کنم و از کنارم که میگذشت، گرمای نفس سنگینش را روی گردن.» (باغ عروسک، ص63) دعوت به ماجرا:قهرمان با مساله یا چالش یا ماجرایی که باید از سر بگذراند مواجه میشود. و بهمحض دعوت ماجرا قهرمان دیگر نمی تواند آسودهخاطر در دنیای عادی زندگی کند. (ساختار اسطوره، ص21) بانو وقتی حامله میشود، پرویز ناچار است علیرغم مخالفتهای مادرش، او را بهعقد خود درآورد و به خانه ببرد. از اینجا دیگر ماجرای بانو/نسترن آغاز میشود. سفری در درون و بیرون؛ کشاکش جسم و جان و روح. رد دعوت: به ترس مربوط میشود. هول و تکانهایی که قهرمان را دچار تردید میکند. ترس در جان بانو/نسترن عمق مییابد، آنقدر میترسد که دیگر هراسهایش برایش به محافظ آهنینی مبدل میشود. مرشد یا پیر دانا: پیر فرزانهای که سر راه قهرمان قرار میگیرد و آموزههایی به او میدهد. خالجان آموزههای خود را به نسترن میدهد. انگار مدتها منتظر بوده بار خود را بر دوش کسی دیگر بگذارد و خود راهی شود. «درس تموم شد عاقبت. وقت امتحانه دخترجون. گاسم یهکمی سخت ولی تو از عهدهش برمیآی. عروسکم رو بساز و من رو به خواب بدون بیداری ببر. حالا که عزراییل رودرواسی میکنه بیاد، ناچاریم دعوتش کنیم.» (باغ عروسک، ص114) عبور از آستان اول : قهرمان داستان نسبت به ماجرا متعهد میشود و بهحرکت درمیآید و همزمان با او داستان نیز به حرکت درمیآید. نسترن تهران را میگذارد و بار سفر به رشت میبندد. با حرکت او خواننده نیز حرکت میکند. با او به خاطرات گشتوگذارش در شهر میرود و حس نوستالژیکی میگیرد. اما او برای کاری دیگر آمده است. این سفر تلخ است و بیشک برای خواننده نیز دلهره بههمراه دارد. آزمون، پشتیبان، دشمن: چالشهای جدید که در این مرحله همدستانی پیدا میکند. شروع به بکارگیری آموختهها میکند. در پی یادگیری فوت آخر از مولود است. فریده تنها حامی او است. رویکرد به درونی ترین غار: سرانجام نسترن به مرحلهی خطرناک میرسد. با استفاده از قواعد نقشههای خود را پیاده میکند. آرامآرام وارد خانوادهی پرویز میشود تا در فرصتی مرگشان را با درد و زجر همراه کند. آزمایش سخت: نسترن در تقابل مستقیم با مهمترین ترس، با احتمال مرگ مواجه میشود. تصرف و پیروز: قهرمان رمان موفق میشود از یکایک دشمنان خود انتقامی سخت بکشد. لعیا و مقرب را دچار جنون میکند و پرویز خود به درد لاعلاجی دچار میشود. مسیر برگشت، تجدید حیات بازگشت به اکسیر: در مسیر بازگشت به خود، نسترن با عواقب این انتقام روبهرو میشود. آنجایی که برهنه شروع به رقص میکند و همراه فرید دست در دست میچرخند و عرق میریزند، به حیات دوبارهای میرسند؛ و با گنجی به نام خویشتن خود به زندگی برمیگردند. زنان در تبین جایگاه زن، نویسنده در این رمان زنانی را گماشته که همگی بهنوعی زخمخوردهاند، چه آنانی که قهرماناند و چه آنانی که شرورند. هرکدام بهنوعی از مردی آسیب دیدهاند. در توصیف یک مهمانی در متنِ رمان، نویسنده مینویسد: «مردها برای سیر کردن چشمهای همیشه گرسنهشان اینجایند...» (باغ عروسک، ص۱۶۸) مادرجون، مادر فریده، خالجان و... همه آسیب دیدهاند و هرکسی بهنوعی عقدههای درونی خود را درمان میکند، و هیچکدام نسبت به همجنس خود رحم و شفقت ندارد. زن چه در نقش معشوق یا ملعبهای برای عشق یا در نقش یاریگر و مرحمتده، در هرصورت دلشکسته است. دیدگاه نویسنده در این رمان گرچه کمی از واقعیت اجتماعی دور است (وحتی داستان از این یکدست بودن زنان در رنج است) همهی زنان را سیاهبخت نشان داده جز پیر دانا که حالا کارش به آرامش رساندن زنان دیگر است. گویی میراث زنانهشان بهغیر از جادو که از مولود و خالجان به ارث رسیده، تیرهبختی را نیز شامل میشود. قهرمان داستان، نسترن، ناجی فریده میشود و او را از دنیای سیاه بیرون میکشد و به مسیر هدایت میکند. حالا حتی سرنوشت فریده هم در پایانبندی مشکوک باقی میماند. واقعاً این مسیر چیست؟ چندآوایی، چندصدایی باختین در کتاب بوطیقای داستایفسکی در مورد چندآوایی در رمان میگوید: «چندگانگی آوها و آگاهیهای مستقل و ادغامنشده در واقع ویژگی اصلی رمانهای چندآوایی است.» (بوطیقای داستایفسکی، ص63) هر خوانندهای با خواندن رمان باغ عروسک، قطعاً به این موضوع خواهد رسید که تکگفتارانه نیست، بلکه گسترش چندآوایی در آن بسیار مشهود است و اگر این گسترش توسط نویسنده بیشتر پرورانده میشد، قطعاً رمان به یک رمان چندآوایی خوب مبدل میشد. در این رمان اشخاص اصلی و جهانهایشان درخودفرورفته و ناشنوا نیستند. بلکه از راههای فراوان یکدیگر را قطع کرده و درهم تنیده میشوند. اشخاص در مورد همدیگر میدانند، جدل میکنند، و در نهایت از دید خواننده فراتر میروند و دست به امیالی میزنند که برای خواننده بهحد نفسگیری درمیآید. نویسنده جهان را از چشم فریده و نسترن/بانو میبیند، اما مقرب هم بیصدا نیست. حتی خالجان هم از خود روایتی دارد. «در داستان چندصدایی شخصیتهای داستان از شخصیت نویسنده مستقل هستند، نویسنده آنها را از مشاهداتش الگوبرداری کرده و جلوههای شخصیتی آنها را همانطور که دیده تشریح و تصویر کرده است بیآنکه از شخصیت خود بر آنها چیزی بیفزاید یا چیزی کم کند. این شخصیتها به خود متکیاند.» (واژهنامهی داستان، جمال میرصادقی) ناگفته پیداست که قاعدتاً رمان جنبههای جامعهشناختی و روانشناختی مختلفی دارد. مثل سنت و مدرنیته، خراقات و خانواده، بستر رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی... که در این یادداشت مجالِ پرداختن به آنها نبود. اما در نگاهی اجمالی میتوان به نکاتی اشاره کرد: مادران کنترلگر در شکلگیری هویتِ شخصیتهای داستان نقش پررنگی دارند؛ استفاده از مکان و شهر رشت در داستان بسیار جذاب است، اما در مواردی این گشتوگذار صرفاً درحد معرفی میماند و هیچ امر داستانیای ندارد؛ قویترین بخش رمان در قسمت راوی است؛ جایی که پدر قصد کشتن دختر را دارد و در نهایت به دست دختر کشته میشود و نویسنده با آشناییزدایی بهسراغِ روایتهای کهنی میرود که در آنها همیشه پسران، پدران را میکشند. بهکار گیری مثلها و واژههای گیلکی، از دیگر نکات مثبت رمان است، و کاملاً مشهود است که زبان نویسنده سرشار است از این طعنهها و مثلها. اما باغ عروسک ضعفهایی هم دارد؛ نویسنده در بهکارگیری تکنیکهای زبانی همهجا موفق نبوده و برخی از دیالوگها زاید بهنظر میرسدو صرفاً برای دادن اطلاعات به مخاطب آمدهاند و دلیلی برای استفاده از زبان محاوره، در فصلهایی که فریده حرف میزند، مشهود نیست. در تمامی فصلها گویا نویسنده اصرار دارد خواننده، شخصیت را جادوگر بداند که این اصرار نویسنده باری اضافه بر دوش داستان است. پرسشهایی هم در نگاه کلی به رمان ایجاد میشود که بیپاسخ میمانند؛ اینکه آیا جادو و جادوگری منع قانونی ندارد؟ و آیا این قتلها پیامدی در بسترِ قانونی ندارد؟ چرا هیچ اشارهای به دنیای حقیقی، بیرون از جهانِ جادوها نشده و آیا این امر، نمیتواند در ذهنِ مخاطب این پرسش را ایجاد کند که همهی آنچه خوانده، در ذهن بوده و واقعیت نداشته است؟
نویسنده: مژده ساجدین
ناشر: نشر مهری
ــــــــــــــــــــ
#نقد_کتاب #نقد_رمان #نقد_داستان #باغ_عروسک #مژده_ساجدین #نشر_مهری #شراره_توانا
جادو در دنیای زنان
نویسنده: شراره توانا