نقدوبررسی رمانِ «لجن صورتی» نوشتهی «فرناندا تریاس»
لجن صورتی نویسنده: فرناندا تریا مترجم: میعاد بانکی ناشر: طرح نقد رمان «لجن صورتی» (Pink Slime) اثری است که در فضایی دیستوپیایی و آخرالزمانی روایت میشود و توانسته با قلم قدرتمند فرناندا تریاس و سبک روایی منحصربهفردش توجه مخاطبان و منتقدان را جلب کند. این رمان که در سال 2021 جایزهی ملی ادبیات اروگوئه و در سال 2023 جایزهی ادبی پِن در بخش آثار ترجمهشده را دریافت کرد، به موضوعاتی عمیق چون انزوا، مسئولیت انسانی، و رابطهی شکنندهی انسان با محیط زیست میپردازد. تریاس در «لجن صورتی» از نثری موجز و شاعرانه استفاده میکند که در عین سادگی، عمق احساسی و تصویری قابل توجهی دارد. او با توصیفات دقیق و گاه هولناک از محیط، خواننده را به درونِ جهانی میبرد که در آن طبیعت و انسان در تقابلی ویرانگر قرار گرفتهاند. جملاتی مانند «روزی سروکلهی ماهیها پیدا شد؛ پس آن یک آغاز بود.» که در ابتدای کتاب آمده، نشاندهندهی توانایی نویسنده در خلق تصاویری زیبا و در عینحال آزاردهنده است. «لجن صورتی» که اثری مدرن با درونمایهی سیاسی-اجتماعی و روانشناختی است، با راویای مضطرب، روایتی انتقادی از جامعهی مدرن، نظام غذایی صنعتی و تأثیرات آن بر محیط زیست و سلامت انسان، ارائه میدهد. او تصویری هولناک از یک ویرانشهر ارائه میدهد که در آن بحرانهای زیستمحیطی و انسانی به اوج خود رسیدهاند. داستان در شهری بندری بینامی رخ میدهد که با یک فاجعهی ناشناختهی زیستمحیطی و بهدنبال آن یک همهگیری، ساختارِ جامعه را نابود میکند؛ باد سمی و سرخی که از بندر میوزد پوست و ریهها را میسوزاند، مرگی دردناک را برای ساکنان به ارمغان میآورد و آنها را به انزوا و ترس میکشاند. در این شرایط، تنها خوراک موجود خمیری صورتیرنگ با ترکیبی ناشناخته است که توسط کارخانهای مرموز تولید و توزیع میشود. مه غلیظ و سمی، که همراه با «لجن صورتی» مرموز به سواحل شهر نفوذ کرده، زندگی روزمره را مختل میسازد. این فضا یادآور آثار دیستوپیایی کلاسیک مانند «جاده» نوشتهی کورمک مککارتی است، اما با تأکیدی بیشتر بر روابط انسانی. تریاس با مهارت از این فضای وهمآلود استفاده میکند تا حس خفقان و ناامیدی را به خواننده منتقل کند. راوی اصلی، زنی بینام است که در خانهای از پسر بچهای بیمار به نام مائورو مراقبت میکند. مائورو دچار نوعی بیماری پُرخوری تا حد مرگ است. مادر راوی در محلهای دیگر به نام لوسپوزوس درون خانهای ویران زندگی میکند و راوی گاهی به او سر میزند. تنها بیمارستانی به نام کلینیکاس ناامیدانه بیماران را بستری میکند و دستوراتی بهداشتی در سطح شهر پخش میکند. مکس، مردی که از کودکی با راوی بزرگ شده، در بیمارستان بستری است و راوی هربهچندی سری به او هم میزند. درحالیکه جهان بیرون در حال فروپاشی است، راوی با چالشهای درونی خود و فروپاشی خانوادهاش نیز دستوپنجه نرم میکند. رنگ صورتی در عنوان رمان و توصیفاتش نوعی پارادوکس ایجاد میکند. معمولاً رنگِ صورتی با معصومیت، شادی یا مفاهیم دلپذیر دیگری مرتبط است، اما در این داستان، لجن صورتی تهدیدآمیز و ویرانگر است. فرناندا تریاس با این انتخاب، تضاد بین ظاهر و باطن را نشان میدهد؛ چیزی که از دور شاید بیضرر یا حتی جذاب به نظر آید، در واقع ممکن است نماد فاجعه و نابودی باشد. این لجن صورتی که به سواحل شهر نفوذ کرده است، میتواند استعارههای مخفیِ زندگی مدرن باشد که زیرلایههای قشنگ و فریبندهاش میتواند مرگ و تباهی را پخش کند. داستانهای آخرالزمانی (Apocalyptic Fiction) داستانهای آخرالزمانی,به داستانهایی گفته میشود که حول محور پایان جهان یا تمدن بشری متمرکزند. این داستانها معمولاً به وقایع فاجعهباری مانند جنگهای هستهای، بیماریهای همهگیر، بلایای طبیعی، حملهی بیگانهها، فروپاشی اجتماعی یا هر رویدادی که منجر به نابودی یا تغییر شدید در زندگی انسانها میشود، میپردازند. این ژانر اغلب با عناصری مانند هرجومرج، بقا، تلاش برای بازسازی جامعه و گاهی اوقات امید به آینده همراه است. ویژگیهای اصلی داستانهای آخرالزمانی: 1.فاجعه جهانی: رویدادی بزرگ که زندگی روی زمین را به خطر میاندازد. 2. تلاش برای بقا: شخصیتهای اصلی معمولاً در شرایط سخت و خطرناک بهدنبال زنده ماندن هستند. 3. فروپاشی تمدن: ساختارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی از بین میروند. 4. تمهای اخلاقی و فلسفی: این داستانها اغلب به مسائلی مانند طبیعت انسان، اخلاقیات، امید و ناامیدی میپردازند. 5. فضای تاریک و پرتنش: جو این داستانها معمولاً سرشار از اضطراب و ترس است. رمان «لجن صورتی» را میتوان بهدلایل زیر یک رمان پساآخرالزمانی (Post-apocalyptic) دانست: ۱. جهانِ پسافاجعه: - فروپاشی تمدن: ساختارِ جامعه بهدلیل یک فاجعهی نامشخص (احتمالاً زیستمحیطی، همهگیری، یا صنعتی) نابود شده است؛ شهرها خالی از سکنهاند، زیرساختهایی همچون برق، آب و درمان از بین رفتهاند و...: «بوی گند زباله، و مواد شیمایی محله را برداشته بود، در واقع چون محلهی باد خیزی نبود حتی شبیه باتلاق بود.» ص22 - طبیعت آلوده: وجود «لجن صورتی» بهعنوان مادهای سمی که هوا، آب و خاک را مسموم کرده، یادآور فجایعی مانند چرنوبیل است: «...به او گفتم توی چرنوبیل این روزها حیوانها زیادتر شدهاند و حتی گونههایی که پیشتر در معرض انقراض بودهاند در غیاب انسانها زادوولد میکنند.» ص23 2. بقا بهجای زندگی: - شخصیتها نه برای پیشرفت، بلکه برای زنده ماندن روزمره تلاش میکنند: راوی بهدنبال غذا و دارو میگردد؛ «دستانم کثیف بودند و خاکآلود، بااینحال با انگشتانم کمی ماهی تُن برداشتم و چپاندم توی دهانم. به تاریخ انقضایش نگاه نکردم. مهم نبود، میدانستم حتی اگر فسیل هم شده باشد میخورمش.» ص216 شخصیتها به شستوشوی وسواسی برای فرار از آلودگی رو میآورند؛ و فقدانِ اطمینان از آینده مدام در بین رویدادها احساس میشود: «نمیدانم چرا به او دروغ نمیگفتم. مگر دوشنبه با سهشنبه یا ساعت سه با پنج فرقی داشت؟» ص103 ۳. فروپاشی اخلاقیات: انسانها به موجوداتی خودخواه یا وحشی تبدیل شدهاند؛ بیمارستانِ بیکفایت نماد نظامی شکستخورده است؛ خشونت و ترس در شهر تا جایی فراگیر شده که آدمها حتی از سوارِ تاکسی شدن، میترسند، زیرا میتواند همین تصمیم ساده، فاجعهای به بار آورد؛ تنها رابطهی باقیمانده (رابطهی راوی و مائورو) نیز شکننده و پُرتنش است: «گفتم دلت میخواد از اسب سواریهات برام حرف بزنی؟ سرش را آهسته مالید به شانهاش یعنی نمیخواهد.» ص59 ۴. تمهای فلسفی آخرالزمانی: پوچی؛ راوی میداند تلاشش بیفایده است، اما ادامه میدهد، درست مانند اسطورهی سیزیف. انزوای وجودی؛ شخصیتها در جهانی بیخدا و بیقانون رها شدهاند. تمرکز بر بدنهای مادر و مائورو، استعارهای از فروپاشی کالبد اجتماعی است: «صورت مادر حین خندیدن جورِ خوفناکی مچاله شد، یک چشمش ریزتر و پوست آویزان گونههایش جمع شد و روکش فلزی دندانهایش را دیدم. گذر عمر چنین کاری با ریختوقیافهی آدم میکرد.» ص28 ۵. عناصر نمادینِ پساآخرالزمانی: خانهی ویرانه؛ آخرین سنگر در برابر آشوب بیرون. رنگ صورتی لجن؛ تهاجم آلودگی به زندگی روزمره (رنگی بهظاهر معصوم، اما مرگبار) مرگ کودکان (مائورو)؛ نمادِ نابودی آینده: «مادر مائورو که خداحافظی کرد و من را با او تنها گذاشت، احساس کردم جانی دوباره گرفتهام. گویی مائورو دریچهای به دنیایی بهتر بود.» ص 118 پرسشهایی که «لجن صورتی» ایجاد میکند لجن صورتی نماد چیست؟ فساد؟ ترس؟ یک بیماری ناشناخته؟ فروپاشی روابط انسانی؟ آیا فضای کتاب را بیشتر «کابوسوار» بدانیم یا «واقعگرایانه»؟ آیا شخصیت اصلی، یعنی زن، قربانی است یا مقاوم؟ برای رسیدن به پاسخ، بهتر است به تحلیل شخصیتها و راوی بپردازیم زیرا این پادآرمانشهرِ ساختهشده پس از رویدادی آخرالزمانی، توسط راویای به تصویر کشیده میشود که از ظاهراً دچار ترس و انزوا شده است. بهنظر نگارنده لجن صورتی علاوه بر ترس، دربارهی میل است؛ میل به بقا و کنترل. شخصیت اصلی- و دیگران- در جهانی ویرانشده، مدام در تلاش برای حفظ کنترل بر بدن و محیط خود هستند. این میل به بقا، میتواند محرک اصلی بسیاری از کنشها باشد. اگر «لجن» را بهعنوان عاملی خارجی در نظر بگیریم، مقاومت شخصیتها در برابر آن میتواند نشانهای از میل به حفظِ هویت باشد. میل به ارتباط و تنهایی، فضای ایزولهی رمان و رابطهی شخصیتها با یکدیگر- اگر اصلاً رابطهای شکل بگیرد- ممکن است نشان دهد که میل به برقراری ارتباط، همزمان با ترس از آن، در تضاد است: «گاهی از صمیم قلب باور داشتم من کسی هستم که مکس را زنده نگهداشته، میل و اشتیاق من است که نگذاشته بمیرد.» ص86 آیا لجن صورتی میتواند استعارهای از میلِ سرکوبشدهی شخصیتها باشد؟ مثلاً میل به رهایی از قیدها که همزمان هراسناک است. میل به نابودی یا رهایی در برخی صحنههای رمان- همچون توصیفهای بدنهای در حال فروپاشی- ممکن است نهفقط نشانهی ترس، بلکه میل به انحلال یا رهایی از محدودیتهای فیزیکی باشد. اینجا است که میتوان به مفاهیم روانکاوانه- مثل «مرگخواهی» فروید- یا فلسفی- مثل ایدههایی دربارهی مرز بین میل و تباهی- اشاره کرد. البته پُر واضح است که بین میل و ترس میتوان تضاد را هم دید. اگر بگوییم رمان تنها دربارهی «میل» است، پس چرا تا این حد تاریک و اضطرابآور است؟ شاید پاسخ این باشد که میل و ترس در این رمان دو روی یک سکهاند: میل به زندگی/ ترس از مرگ. میل به دیگری/ ترس از خیانت یا آلودگی. در واقع بر این اساس است که میتوان گفت رنگِ «صورتی» میتواند هم نماد میل (عشق، شهوت، زندگی) و هم نماد بیماری یا فساد باشد. آیا فروپاشی در این رمان، نوعی ارضای میلِ ناخودآگاه به نابودی است؟ تریاس مرز بین میل و هراس را محو میکند. «لجن» بهخاطر رنگش و از طرف دیگر بهخاطر ماهیتش، میتواند همزمان هم جذاب و هم مشمئزکننده باشد. راوی داستان درگیر میلهای سرکوبشده است. شخصیت راوی سوژهای در آستانهی فروپاشی است. اگر بنا بر نظریهی فروید بخواهیم پیش برویم، راوی نمایشگر تعارض میان نهاد، خود و فراخود است: نهاد: غرایز بقا و ترس از مرگ که در صحنههای پشت پنجرهی اتاق تجلی مییابد: «رفتم کنار پنجره، مائورو هم روی نوک پنجههایش کنارم. چشم دوختیم به منظرهی خاکستری یکنواخت، گنبدها، ...گفتم قراره بارون بیاد. همینجور الکی گفتم، میدانستم امکان ندارد باران ببارد.» ص115 فراخود: احساس گناه نسبت به مادر و مائورو که به رفتارهای خودتنبیهی منجر میشود: «در کنار مائورو بهندرت میتوانستم غذا بخورم، دیگر برایم بیمفهوم شده بود که وقتی احساس گرسنگی میکردم غذا بخورم.» ص38 خود: تلاش ناموفق برای ایجاد تعادل که در نهایت به فروپاشی میانجامد. راوی از مکانیسمهای ناسالم دفاعی استفاده میکند: فاصلهاش با مکس را انکار میکند و از طرفی رابطهاش با مکس، نمایشگر اختلال در میل جنسی است: «آن موقع بود که خم شد جلو وبیآنکه لبهایش را باز کند، من را محکم بوسید. همین و بس. تا پنج سال بعدش به همدیگر دست نزدیم.»ص97 راویمرگ قریبالوقوع مادرش را نمیپذیرد؛ و از طرف دیگر پیوسته با بازگشت به گذشته، در بستر آن شناور میماند. از نظر راوی، مائورو آخرین فرصت برای حفظ انسانیت است: «وقتی دستهای کوچکش را میگرفتم، برای دقایقی فراموش میکردم دنیا پایان یافته است.» راوی، نمونهی کلاسیک یک شخصیتِ روانرنجور است. با این احوالِ شخصیت اصلی، به نظر میرسد تراژدی رمان نه در فاجعهی بیرونی بلکه در فروپاشی روانیِ راوی بهعنوان آخرین بازماندهی انسانیت، رقم میخورد. حالا شاید بهتر است بپرسیم که راوی «قربانی» است یا «قربانیساز»؟ اگر بپذیریم که فضای بیرونی لزوماً تاریک نیست، بلکه این راوی است که جهان را بهشکلی مخدوش روایت میکند- فراموش نکنیم ما با راویای غیرقابل اعتماد روبهروییم- آنگاه، «لجن صورتی» میتواند تجسمی از احساس گناه، شرم، یا خودتخریبی راوی باشد- همچون بیماری روانتنی که جسم را تحت تأثیر قرار میدهد. حال شاید بتوانیم بگوییم که «صورتی» بودن لجن، نه بهعنوان یک تهدید بیرونی، بلکه بهعنوان نشانهای از میل راوی به دیدهشدنِ رنجش باشد- رنگی جلبکننده برای فاجعه! تریاس ممکن است عمداً راوی را طوری ساخته کرده باشد که واقعیت را تحریف کند- همچون بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی که جهان را پُرتهدید میبینند. از نظر راوی گویا تمامیتِ جهان، برایش تهدید است و که او قربانی این تهدیدها شده، بهدنبال جلب همدردی یا توجیه شکستهایش است. سوال اینجا است که آیا دیگر شخصیتها هم جهانی را که داستان در آن رقم میخورد، بههمین تاریکی میبینند؟ یا این تاریکی فقط از ذهنیت راوی سرچشمه میگیرد. راوی میلِ به قربانی بودن دارد، بهعنوان یک قدرتِ پنهان. حتی اگر راوی خود را قربانی جلوه دهد، این کار میتواند ابزاری برای کنترل دیگران باشد؛ بهعنوان مثال، مراقبتِ او از دیگران (مائورو). اینجا است که «لجن» به نمادی از وابستگی بیمارگونه تبدیل میشود؛ پدیدهای که همزمان هم راوی را نابود میکند، هم به او هویت میبخشد. با این نگاه، حتی میتوان به نقدِ جامعهای پرداخت که «قربانی بودن» را گاهی پاداش میدهد. «لجن صورتی» به مثابهی نماد ترس: در ساختار روایی رمان ترس را میتوان مشاهده کرد. رمان فضاسازیِ فراواقعگرایی از ترس جهانی شده میآفریند: «لجن صورتی نه مایع بود، نه جامد؛ چیزی بود که از دیوارها میخزید و نفسکشیدن را به یادآوری مرگ تبدیل میکرد.» ترسهای هستیشناختی، همچون نمادپردازی مرگ- مادرِ در حال مرگ- ترس از کهولت و فراموشی را نمایندگی میکند. مائورو (پسر بیمار)، ترس از نابودی نسل آینده را نشان میدهد. قرنطینههای اجباری که از ترس نظامهای سیاسی خبر میدهد. حتی ترس از فرو پاشی هویت: «چقدر خوب بود که آسانسور هیچ آینهای نداشت. فقط مکس نبود که فرتوت شده بود، من هم رنگبهرخسار نداشتم و زیر چشمانم کبود شده بود.» ص38 این صحنه، ترس از دیگر بودن- تبدیل شدن به موجودی غیرانسان- را نشان میدهد. ترسهای روانکاوانه (لاکانی): لجن صورتی به عنوان امر واقع (The Real): ترسی که نمیتوان توصیفش کرد، اما همهجا حاضر است. ترس از طبیعتِ تغییرکرده، طبیعت به ضد خود تبدیل میشود: «...ترس مسری است و مانند ریزش مهرههای دومینو از فردی به فرد دیگر منتقل میشود... قدم گذاشتیم به میان صخرهها... رنگش به سفیدی گچ شده بود... » ص94 ترس از انزوا: تنهاییِ مطلق بهعنوان هراس نهایی: «صدای مائورو قطع شد. فهمیدم اگر او هم بمیرد، آخرین کسی خواهم بود که نامم را فریاد میزند.» تریاس با ترکیب ترسهای جمعی (همهگیری، جنگ هستهای) و ترسهای فردی (زوال عقل، ازدستدادن عزیزان) رمان را به آینهای از اضطرابهای عصر ما تبدیل میکند و از طرفی با تبدیل ترسهای انتزاعی به تصاویر ملموس (لجن، خانهی ویران)، به ما میگوید: ترسهای مدرن چقدر همهجانبه و غیرقابل فرارند؛ انسان در مواجهه با ترس محض، به موجودی بدوی تبدیل میشود؛ و تنها راه مقابله، پذیرش آسیبپذیری است- همان چیزی که راوی تا پایان از آن میگریزد. هویت مائورو: پسرِ گمشده در جهانِ ویران مائورو پسربچهی جوانی است که راوی در جهان پسافاجعه از او مراقبت میکند. بیماری او نمادِ بیپناهی کودکان در بحرانهای اکولوژیک است: موجوداتی معصوم که قربانی اشتباهات بزرگسالان میشوند. او دچار پُرخوری است. سندروم «پرادر-ویلی» نوعی اختلال ژنتیکی است که منجر به مشکلات جسمی و روحی میشود و مغز در این سندرم رشدی نمیکند. توان حرکتی او را کاهش داده و به مراقبت دائمی نیاز دارد. گاهی در گفتارش پریشانی دیده میشود. مادر و خانواده او را به راوی سپردهاند و فقط گاهی او را به منزل میبرند. بیماری مائورو ممکن است ناشی از سموم محیطی باشد که جهان رمان را نابود کردهاند. مثلاً آلودگی آبوهوا به مواد شیمیایی- مانند فجایع واقعی چون چرنوبیل. رنج او نشان میدهد نسل جدید هیچ راه نجاتی ندارد، حتی اگر راوی تلاش کند. بیماری مائورو حتی ممکن است مجازاتی برای گناهان جامعهی پیشین باشد- مانند استفادهی بیرویه از تکنولوژی. مراقبت از او تنها وظیفهی باقیماندهی راوی است. این کار به زندگی او معنا میدهد. اگر مائورو بمیرد، راوی آخرین پیوندش با انسانیت را از دست میدهد. وقتی مادر مائورو او را ترک میکند، راوی حس میکند: «جانی دوباره گرفتهام». این نشان میدهد مائورو برای راوی نفسِ تازهای در فضای خفقانآور فروپاشی است، اما این امید شکننده است. راوی مدام به خودش تلقین میکند که «به مائورو وابسته نمیشوم»، که نشاندهندهی ترس او از تکرار الگوهای گذشته- مثل رابطه با مکس- است. مائورو بهعنوان فردی که وابستگی شدیدی به راوی دارد، در این صحنهها بهشکل یک کودکِ بیمار نمایش داده میشود. رفتارهای او مانند جویدن سنجِ چوبی، پرتاب اشیا و گذاشتن انگشتان در دهان، نشاندهندهی اضطراب و نیاز مفرط به توجه است. راوی در نقش مراقبی است که مجبور به تحمل این رفتارها است، اما در عین حال احساس گناه میکند. این رابطه معکوسِ رابطهی راوی با مادرِ خودش است، جایی که راوی مسئولیتی را بر دوش میکشد که برای آن آماده نیست. چرا راوی از او مراقبت میکند، درحالی که خودش نیز در حال فروپاشی است؟ فرناندا تریاس در «لجن صورتی»، رابطهی راوی و مائورو را بهمثابهی آخرین سنگر مقاومت انسانی در جهانی ویران ترسیم میکند؛ در جهانی که ارزشها فروپاشیده، مهربانی به مائورو تنها عمل اخلاقیِ باقیمانده است. انگار راوی از تنهایی مطلق میترسد. اگر مائورو بمیرد، راوی کاملاً تنها میشود. انزوایی که از مرگ هم ترسناکتر است. مادر مائورو او را «با چند جعبه غذا» به راوی میسپارد، انگار یک بارِ اضافی است. این صحنه یادآور رها کردن کودکان در شرایط بحران است- مانند جنگ یا همهگیری. آیا مائورو خودش یک «لجن» انسانی است؟ موجودی که جامعه میخواهد پنهانش کند؟ راوی قصد دارد «بهزودی بیخیال مکس شود» و «پسانداز کند»، اما این وعدهها شبیه تسلیبخشیهای دروغین است. احتمالاً مائورو به میراثِ جدیدِ درد تبدیل میشود: راوی نمیتواند نه به او وابسته شود، نه رهایش کند. مائورو همهچیزِ راوی را فاش میکند: نیاز به مراقبت از چیزی- حتی اگر خودش نیازمندِ مراقبت باشد-؛ ترس از تنهایی- با وجود ادعای استقلال-؛ و امیدواریِ بیمارگونه به اینکه شاید این بار «همهچیز درست شود.» آیا مانورو واقعاً یک انسان است؟ یا شبحی است که راوی از ترسِ تنهایی خلق کرده؟ مائورو بهمثابهی «کودکِ مقدس» است. در ادبیات پساآخرالزمانی، کودکان اغلب نماد امید یا قربانیای معصوماند. مائورو اما نه کاملاً معصوم است، نه کاملاً قربانی. راوی و مائورو هر دو قربانی سیاستهای حکومتیاند. بیمارستان و پزشکان نمیتوانند کمک کنند. مراقبتِ راوی، اعتراضی خاموش به این نظام است. حتی اگر محکوم به شکست باشد. مراقبت از دیگری، گاهی تنها راهِ فرار از دیوانگی است. کودکان در فاجعهها نه قربانیان منفعل، بلکه قربانیانِ آگاهاند. با استفاده از نظریهی ژاک لاکان، رمان «لجن صورتی» را میتوان بهمثابهی صحنهای از فروپاشی نظامهای نمادین و هویتی تحلیل کرد. سه مفهوم کلیدی لاکان: نظم نمادین (Symbolic Order)، امر واقع (The Real)، و دیگری (Other)، در این رمان بهشکلی تراژیک متلاشی میشوند. لاکان معتقد بود انسان در نظم نمادین (زبان، فرهنگ، قوانین) هویت مییابد. در رمان: زبان بیاثر شده: دیالوگها قطع میشوند، کلمات تکرار میشوند، گویی زبان قدرت بیان فاجعه را ندارد. امر واقع در نظریهی لاکان، هر آن چیزی است که نمیتوان در زبان یا نمادها گنجاند- ترسهای غیرقابل بیان، مرگ، اضطراب محض. در رمان اما «لجن صورتی» تجسم امر واقع است؛ غیرقابل توصیف است «چیزی بین رنگ و بو»؛ از هر مرزی میگذرد، به پوست نفوذ میکند؛ و راوی را با وحشتی غیرکلامی مواجه میکند. لاکان «دیگری بزرگ» را منبع اعتباربخشی به هویت میدانست (خانواده، مذهب، دولت). در رمانِ تریاس، «مادر» (دیگری اولیه)، حالا خودش نیازمند است و نمیتواند نقش حمایتی داشته باشد. «پزشک» (دیگری نمادین)، بهجای درمان، تنها دستورات پوچ میدهد. مکس (دیگری جنسی)، رابطهاش با راوی پُر از فقدان است و نه میتواند عشق ببخشد و نه لذت: «مادرم یک بار گفت مکس برای من هیچچیزی جز فقدان ندارد. بیراه نمیگفت، اما فقدان که چیز کمی نبود.» ص244 لاکان سوژه را با علامت «$» (سوژهی خطخورده) نشان میداد؛ انسانی که همیشه توسط زبان و میل ناقص میماند. راویِ «لجن صورتی» هم هویتی خطخورده دارد چرا که بینام است؛ میلش ناکام است چون میخواهد مادر را نجات دهد، اما نمیتواند؛ در دام تکرار افتاده (شستن، تماشا کردن تلویزیون) همچون سوژهای که در «فانتزی» خود گیر کرده است. «لجن صورتی» بهنوعی میتواند همان ترومای لاکانی باشد: «چیزی که نمیتوان دید، اما نمیتوان از آن چشم پوشید.» تناقضهای معنایی و ساختاری در «لجن صورتی»: پارادوکسهای جهانِ فروپاشیده «لجن صورتی» تریاس، تناقض های معنایی و ساختاری متعددی را بازنمایی میکند که میتوان برخی از آنها را بررسی کرد. ۱. تناقض در رفتار راوی: مراقبت وسواسگونه/ بیتفاوتی عاطفی؛ راوی با دقت از مائورو پرستاری میکند، اما درونیترین افکارش نشان میدهد که درصدد جمع کرن پول برای فرار است. 2. تناقض در تصویر «لجن صورتی»: رنگِ زندگی/ نماد مرگ؛ صورتی، رنگ معصومیت و سلامت است (پوست نوزاد، گُلها و...) اما در رمان به مادهای متعفن و کشنده تبدیل میشود: «..هنوز بوی گوشت ژلهگون را یادم نرفته. اسمش را گذاشته بودند لجن صورتی و بوی خون لختهشده و شویندهای را میداد که دلفا با آن حمام را تمیز میکرد.»ص50 ۳. تناقض فضایی: خانه بهمثابهی زندان/ پناهگاه؛ راوی از خانه خارج نمیشود، چون آن را امن میداند، اما همین خانه بهآهستگی ویران خواهد شد. ۴. تناقض زمانی: تکرارِ ایستا/ گذر زمان ویرانگر؛ راوی روزها را یکسان زندگی میکند (مراقبت)، اما این تکرار تغییرات مرگبار را پنهان میکند: «زندگیمان شده بود انتظار، اما در واقع منتظر هیچچیز خاصی نبودیم. صرفاً انتظار میکشیدیم.» ص 100 5. تناقض در روابط: نیاز به دیگری/ نفرت از وابستگی؛ راوی به مکس عشق میورزد، اما از ترس آلودگی تماس فیزیکی را قطع میکند. ۶. تناقض در پایانبندی: مرگ بهمثابهی رهایی/ تسلیمشدن؛ پایان باز رمان بین مرگِ راوی و پناهبردن به رویا معلق است: «دراز کشیدم. روی نیمکت و سرم را گذاشتم روی کولهپشتیام، و همانطور گوش سپرده بودم به شلپشلپ لالاییمانندِ آب... که خوابم برد.» ص 252 تصاویر آخر: سایهای نیمهجان و دنیایی بیامکان سایهی نیمهتمام در سطلآشغال: این تصویر به نظر میرسد نماد بقایای انسانی باشد که حتی در لحظهی نابودی، تعادلِ ظاهری را حفظ میکند؛ همچون سطلآشغالی که نمیافتد. حتی میتوان آن را به راوی تعمیم داد؛ موجودی نیمهجان که هنوز به جهان میچسبد، حتی اگر جهان دیگر چیزی برای عرضه نداشته باشد. فورد قدیمی و بطریهای بازیافتی: این اشیاء یادآور گذشتهی مصرفشدهاند. فورد نماد تکنولوژی و پیشرفت است که حالا به زباله تبدیل شده، و بطریها چرخهی بیپایان استفاده و دورریختنِ انسانها را نشان میدهند. طومارِ درهمپیچیدهی آینده: «آیندهای که همین حالا هم رسیده.» ص 253 این جمله به بیزمانیِ فاجعه اشاره دارد؛ گویی فروپاشی نه یک رویداد از آینده، بلکه وضعیتِ همیشگیای است که راوی آن را اکنون و بهتازگی درک میکند. شهر هم در انتها بهعنوان بدنی بدون احشاء تصویر میشود؛ فضایی تهی که تنها پوستهای درخشان از آن باقی مانده. چراغقوههای شبحگون: این تصویر نشان میدهد که انسانها حتی در تاریکی مطلق هم به ابزارهای مصنوعی متوسل میشوند، اما این ابزارها دیگر کارایی ندارند (نورشان شبحگونه است). آسمانِ بیصوت و مهی خاکستری: طبیعت هم دیگر پناهگاه نیست؛ مه بهجای آرامش، فشار میآورد، و آسمان عاری از هرگونه نشانهی زندگی است. آیا امیدی وجود دارد؟ راوی بهسمت تپه راه میافتد، اما آنچه میبیند (دود، زباله، سایهها) هیچ وعدهای از نجات نمیدهد. پایانبندی «لجن صورتی» نه یک قطعیت، بلکه تکرارِ دردناکِ فروپاشی است؛ راوی به جایی نمیرسد، شهر به جسمی بیجان تبدیل میشود و تنها چیزی که باقی میماند، سایههایی است که تعادلِ توخالی را حفظ میکنند. آیا این پایان، تسلیمِ محض است یا مقاومتی نامرئی در آن نهفته؟ «لجن صورتی» بیش از آنکه رمانی سرگرمکننده باشد، اثری تأملبرانگیز و عمیق است. فرناندا تریاس با این کتاب نشان میدهد که چگونه میتوان از ادبیات برای به تصویر کشیدن بحرانهای معاصر و پرسشهای وجودی استفاده کرد. این رمان برای خوانندگانی که به ادبیات دیستوپیایی، آخرالزمانی و پساآخرالزمانی، مضامین زیستمحیطی، و روایتهای روانشناختی علاقهمندند، تجربهای غنی و بهیادماندنی خواهد بود. اگر بهدنبال اثری هستید که شما را به فکر وادارد و در عینحال با نثری زیبا و تأثیرگذار روایت شود، «لجن صورتی» انتخابی شایسته است. اما اگر انتظار یک داستان پُرشتاب یا خطی را دارید، شاید این رمان به تمامی انتظاراتتان پاسخ ندهد. راوی «لجن صورتی» زنی است که هم قربانی محیط است و هم محصول آن. روانِ شکستهاش، روابط ناسالمش، و انفعالش همه نشاندهندهی تأثیر یک فاجعهی جمعی بر فرد است. تریاس از او نه یک قهرمان، بلکه یک ضدقهرمان میسازد که با وجود ضعفش، خواننده را به همذاتپنداری وامیدارد. شخصیت او هشداری است دربارهی آیندهای که ممکن است در انتظار بشریت باشد.
جهانی مملو از تهدید
نویسنده: شراره توانا