نگاهی به رمانِ کوتاه «مهاجمان فضا» نوشتهی «نونا فرناندز»
مهاجمان فضا نویسنده: نونا فرناندز مترجم: مهدی نوید ناشر: نشر چشمه تاریخ معاصر آمریکای لاتین پُر از حکومتهای استبدادی است، اما دوران دیکتاتوری «آگوستو پینوشه» در شیلی یکی از تاریکترینِ آنها است. پینوشه در سال ۱۹۷۳ با یک کودتای خونین به قدرت رسید و تا سال ۱۹۹۰ حکومتی را بنا کرد که بر پایهی سرکوب، شکنجه، قتل و ناپدیدسازی مخالفان استوار بود. این سرکوب تنها محدود به فعالان سیاسی نبود؛ مردم عادی، خانوادهها و حتی کودکان نیز قربانی آن شدند. همین واقعیت تلخ، محور اصلی «مهاجمان فضا»، اثر «نونا فرناندز» است. داستانی که دیکتاتوری را نه از نگاه سیاستمداران، بلکه از دریچهی معصومانهی کودکان روایت میکند. فرناندز با انتخاب کودکان بهعنوان شخصیتهای اصلی، تصویری واقعیتر و تأثیرگذارتر از زندگی در یک حکومت سرکوبگر ارائه میدهد. کودکان «مهاجمان فضا» هنوز درکی از مفاهیم پیچیدهی سیاست ندارند، اما ناخواسته به دنیایی پُر از ترس، خشونت و محدودیت پرتاب میشوند. آنها نمیفهمند چرا آزادیهایشان گرفته شده، چرا باید در مدرسه تحت نظمی سختگیرانه باشند، چرا بعضی افراد ناگهان ناپدید میشوند، و چرا حتی زندگی آنها دیگر مثل قبل نیست. فرناندز با این انتخاب هوشمندانه، نشان میدهد که در یک دیکتاتوری، استبداد تنها در خیابانها یا دادگاهها اعمال نمیشود، بلکه تا عمیقترین لایههای زندگی نفوذ میکند؛ تا جایی که حتی معصومترین افراد جامعه، یعنی کودکان، از آن در امان نمیمانند. اما چیزی که داستان فرناندز را از یک روایت صرفاً تاریخی فراتر میبرد، این است که او کودکان را نهفقط بهعنوان قربانی، بلکه بهعنوان نمادی از مردم عادی جامعه به تصویر میکشد. همانطور که این کودکان بدون آنکه درکی از سیاست داشته باشند، درگیر آن میشوند، مردم عادی نیز در جوامع استبدادی با آنکه چیزی از سیاست نمیدانند، اما ناگهان خود را اسیر قوانین، ترسها و محدودیتهای آن میبینند. فرناندز با این روایت، نشان میدهد که دیکتاتوری زخمی سطحی نیست، بلکه زخمی عمیق است که در ذهن و زندگی آدمها باقی میماند. زخمی که حتی در رویاها، ترسها و خاطرات آیندهی آنها هم تازه خواهد بود. کودکانِ دنیایی که فرناندز به تصویر میکشد، درگیر دنیایی از وحشت و سرکوب میشوند. آنها فقط میدانند که چیزی در اطرافشان اشتباه است، که دنیا آنطور که باید، پیش نمیرود، اما نمیتوانند علتش را درک کنند. وقتی کودکی میپرسد: «وارد سیاست شدن یعنی چی؟» معلمش با فرافکنی پاسخ میدهد: «ما اینجا فقط ریاضی یاد میگیریم.» این پرسشوپاسخِ ساده، دقیقاً نمادی از سرگشتگی است. معصومیت کودکان در برابر دیکتاتوری، نه آنها را از گزند آن حفظ میکند و نه باعث میشود که اثراتش بر زندگیشان کمتر باشد؛ برعکس، همین معصومیت است که سرکوب را هولناکتر و تأثیراتش را عمیقتر میکند. از طرفی، فرناندز نشان میدهد که چگونه این فضای سرکوب و ناآگاهی، کودکان را در وضعیتی پُر از تناقض قرار میدهد. از یک طرف، مدرسه پُر است از آموزشهای خشک و مکانیکی، از سرودهای ملی گرفته تا بازسازی جنگهای قدیمی که قرار است نوعی احساس غرور ملی را در آنها بیدار کند، اما از طرف دیگر، همین بچهها در زندگی واقعیشان میبینند که افتخار و پیروزی معنا ندارد، که برخی از اعضای خانواده و دوستانشان ناپدید میشوند، که سیاست چیزی نیست که فقط در اخبار شبانه باشد، بلکه سایهاش روی تمام لحظات زندگیشان افتاده است. نتیجهی این تضاد چیست؟ نسلی از کودکانی که نه میتوانند سؤالاتشان را بپرسند، نه پاسخشان را دریافت کنند، و نه حتی میفهمند که چرا باید از چیزی بترسند که برایشان هنوز بیمعنا است. در مهاجمان فضا، فرناندز نشان میدهد که چگونه وحشتِ استبداد، بر ذهنِ کودکان هم سایه میاندازد، تا جایی که حتی در خوابهایشان نیز رهایی از آن ممکن نیست. یکی از بچهها بارها خواب دستهای مصنوعی پدرِاسترلا را میبیند؛ دستهایی که هم نشانهای از خشونت و قطع عضو در دوران سرکوب است و هم استعارهای از زخمهایی که زندگی آنها را برای همیشه تحت تأثیر قرار داده است. این کابوسها فقط ترسهای شبانهی چند کودک نیست؛ کابوسها تصویر بزرگتری از یک جامعهی تحت ستم را نشان میدهند، جامعهای که در آن حتی کوچکترین و معصومترین افرادش هم از آسیب مصون نیستند. اما تأثیر دیکتاتوری به همینجا ختم نمیشود. این وحشت در بیداری هم ادامه دارد و در ناخودآگاه شخصیتها رسوخ میکند. کودکانی که روزی در حیاط مدرسه بازی میکردند، حالا جوانانی شدهاند که در دادگاهها شاهد محاکمهی مقامات دولتی هستند و در اخبار، چهرهی جنایتکارانی را میبینند که روزی به آنها نزدیک بودهاند، مانند پدرِ استرلا یا عمو کلودیو. این همان تأثیر هولناک دیکتاتوری است: نهتنها آزادی را از افراد میگیرد، بلکه آنها را در چرخهای بیپایان از خاطرات، کابوسها و ترسهایی فرو میبرد که تا پایان عمر رهایشان نخواهد کرد. فرناندز با این روایت، نشان میدهد که استبداد حتی اگر از خیابانها و دادگاهها پاک شود، در ذهن و روان مردم باقی میماند و شاید این عمیقترین و دردناکترین نتیجهی سرکوبِ مداوم باشد. یکی از مؤثرترین ابزارهای هر حکومت استبدادی، نظام آموزشی است. جایی که به جای پرورش فکر و خلاقیت، ذهنها تحت کنترل در میآیند و ایدئولوژی رسمی به خورد نسل جدید داده میشود. در مهاجمان فضا، مدرسهی آوندیدا ماتا دقیقاً چنین فضایی دارد: نظمی افراطی در آن برقرار است، بچهها هر روز سرود ملی میخوانند، برای مریم مقدس دعا میکنند و باید صحنههایی از نبردهای قدیمی شیلی را بازسازی کنند. در نگاه اول، اینها شاید فقط بخشی از برنامهی مدرسه به نظر برسند، اما در واقع چیزی فراتر از آن هستند.اینها تمرینهای اجباری برای پرورش اطاعت، سرکوب فردیت و ایجاد حس افتخاری توخالی در دانشآموزان است. اینطور به آنها یاد داده میشود که مهم نیست چه اتفاقی در خیابانها میافتد، مهم نیست که خانوادههایشان در ترس زندگی میکنند؛ آنها باید همان مسیری را طی کنند که برایشان تعیین شده است. نظام آموزشی در چنین حکومتهایی، همان چیزی است که «لویی آلتوسر»، فیلسوف مارکسیست فرانسوی، آن را «دستگاه ایدئولوژیک دولت» مینامد. از نظر آلتوسر، دولتها برای حفظ سلطهی خود از دو ابزار اصلی استفاده میکنند: یکی دستگاه سرکوبگر دولت (مثل پلیس و ارتش) که از طریق اجبار و خشونت عمل میکند، و دیگری دستگاههای ایدئولوژیک دولت (مثل مدرسه، دین، و رسانه) که از طریق کنترل ذهن و القای ایدئولوژی بر جامعه سلطه دارند. در مهاجمان فضا، مدرسهی آوندیدا ماتا دقیقاً در نقش یک دستگاه ایدئولوژیک ظاهر میشود. جایی که کودکان نهتنها آموزش میبینند، بلکه ایدئولوژی حاکم را هم درونی میکنند، بدون آنکه متوجه شوند. در چنین فضایی، هدف از آموزش، ایجاد شهروندانی مطیع و غیرسیاسی است که حتی به امکان آزادی هم فکر نکنند. فرناندز با نشان دادن این سرکوب پنهان، به ما یادآوری میکند که استبداد فقط از طریق شکنجه و خشونت استمرار نمییابد، بلکه با آموزش، تربیت و شکلدهی به ذهنیت نسلهای بعدی هم تداوم مییابد. در مهاجمان فضا، سیاست یک مقولهای انتزاعی و جدا از زندگی روزمره نیست، بلکه بهشکلی اجتنابناپذیر، حتی در جزئیترین لحظات زندگی آدمهای عادی هم نفوذ میکند. سیاست کودکانِ داستانِ فرناندز را رها نمیکند؛ برای این کودکان، سیاست همچون نیرویی نامرئی، اما ترسناک است که بدون آنکه درکش کنند، همیشه حضورش را احساس میکنند. فرناندز با انتخاب کودکان بهعنوان شخصیتهای اصلی، نشان میدهد که زندگی در یک حکومت استبدادی، مانند بازیای تحمیلی است که حتی آنهایی که نمیخواهند در آن شرکت کنند را هم درگیر میکند. این نگاه دقیقاً با نظریات «میشل فوکو» دربارهی قدرت همخوانی دارد. فوکو باور داشت که قدرت فقط در نهادهای حکومتی متمرکز نیست، بلکه در شبکهای از روابط اجتماعی، فرهنگی و زبانی توزیع شده است. در مهاجمان فضا، قدرت نهتنها در خشونت فیزیکی علیه مخالفان دیده میشود، بلکه در مدرسه، در قوانین نانوشته، و حتی در رویاها و کابوسهای کودکان نیز حضور دارد. این همان چیزی است که فوکو از آن بهعنوان قدرت انضباطی یاد میکند. قدرتی که نه از طریق زور مستقیم، بلکه از طریق نظارت، کنترل و بازتولید ترس در ذهن افراد، آنها را وادار به اطاعت میکند. فرناندز در واقع از کودکان بهعنوان نمادی از کل جامعه استفاده میکند؛ جامعهای که شاید نخواهد وارد سیاست شود، اما سیاست خودش را به آن تحمیل میکند. بسیاری از مردم عادی هم در برابر استبداد دچار سردرگمیاند. آنها نمیخواهند انقلابی باشند، فقط میخواهند زندگی کنند، اما حکومت مرزهای زندگی خصوصیشان را در هم میشکند و آنها را مجبور به واکنش میکند. در منطق فوکویی، این دقیقاً همان عملکرد قدرت مدرن است: نهفقط از طریق خشونت مستقیم، بلکه با نفوذ در تمام وجوه زندگی، از مدرسه گرفته تا خانه، از زبان گرفته تا حافظه و رویاها. این همان حقیقت تلخی است که فرناندز میخواهد بگوید: در یک دیکتاتوری، سیاست چیزی نیست که بتوانی از آن بگریزی؛ بلکه سیاست، بهناچار، تو را پیدا خواهد کرد. یکی از جنبههای مهم مهاجمان فضا که فرناندز به آن میپردازد، تأثیرات روانی و ماندگاری دیکتاتوری بر ذهن و خاطرات افراد است. این تأثیرات تنها به زمان وقوع خشونتها محدود نمیشود، بلکه بهطور ناخودآگاه در ذهن و روان افراد نقش میبندد و در زندگی روزمرهی آنها بازتاب پیدا میکند. تصاویری که از دیکتاتوری و سرکوب بهعنوان تصاویر ترسناک وارد ذهن آنها میشود، تنها انعکاس خشونتهای آشکار نیست، بلکه نشانهای از آسیبهای روانی عمیق و ماندگاری است که دیکتاتوری در ذهن فرد باقی میگذارد. این کابوسها و تصاویر، بهنوعی گوهیاند بر اینکه خشونتهای فیزیکی و سیاسی حتی زمانی که از نظر ظاهری به پایان میرسند، بهراحتی از ضمیر ناخودآگاه و خاطرات مردم پاک نمیشوند. فرناندز نشان میدهد که تاریخ و تجربیات دردناک گذشته، نهتنها از ذهن کودکان و بزرگسالان حذف نمیشود، بلکه بهطور مداوم در زندگی آنها حضور دارد. حتی سالها بعد، وقتی استرلا دیگر در شیلی نیست و همکلاسیهایش به بزرگسالی رسیدهاند، خاطراتی از او در ذهنشان باقی مانده است؛ خاطراتی که در خوابها و رویاهایشان زنده میشود. این دقیقاً همان چیزی است که «کیتی کاروت» در «نظریهی تروما» به آن اشاره میکند: جایی که تروما نهتنها یک رویداد در گذشته است، بلکه یک بازتاب مداوم است که در ذهن و بدن فرد باقی میماند و بر زندگی او تأثیر میگذارد. کاروت معتقد است که تروما تجربهای است که نمیتواند بهطور کامل بیان یا پرداخته شود و همواره در حافظهی جمعی بهصورتِ یک حضور دائمی و ناگفته باقی میماند. این زخمهای روانی که دیکتاتوری ایجاد میکند، فقط محدود به تجربیات فردی نیستند؛ بلکه در سطح اجتماعی نیز ادامه پیدا میکنند و مانند یک تاریخ ناتمام به نظر میرسند. فرناندز با پرداختن به داستان همکلاسیهای استرلا در سالهای بعد، نشان میدهد که حتی با گذشت سالها و آغاز محاکمهی مقامات دولتی، هنوز دیکتاتوری نمیتواند بهطور کامل فراموش شود. این تاریخ ناتمام، گویی هیچگاه پایان نمییابد. مانند کابوسهای ناتمام، در دنیای واقعی نیز هیچیک از زخمهای گذشته بهراحتی قابل ترمیم نیستند. حتی در مقابل ایجاد عدالت ظاهری، زخمی که در ذهن و روان افراد باقی میماند، بهسادگی التیام نمییابد. به عبارت دیگر، فرناندز از این طریق به ما یادآوری میکند که دیکتاتوری حتی با سقوط نظام سیاسی از بین نمیرود؛ چراکه اثرات آن در زندگی فردی و جمعی باقی میماند و نسلهای بعد، همچنان با آن دستوپنجه نرم خواهند کرد. در نهایت، مهاجمان فضا به یک هشدار قوی دربارهی تأثیرات عمیق و ماندگار دیکتاتوری بر فرد و جامعه تبدیل میشود. فرناندز با استفاده از شخصیتهای کودکانه، دنیای پیچیده و دردناک یک جامعهی استبدادی را به تصویر میکشد. این کودکان که خود هیچ درکی از سیاست ندارند، در دنیای خشونت و سرکوب بزرگ میشوند و ناخودآگاه درگیر واقعیتهای ترسناک آن میشوند. فرناندز با این انتخاب، نهتنها به معصومیت و آسیبپذیری کودکان اشاره میکند، بلکه به قدرت سرکوب و انضباطی که در دیکتاتوریها در همهی جنبههای زندگی وارد میشود، تأکید میکند. از خوابهای کابوسوار گرفته تا تاریخهای ناتمام، دیکتاتوری در ذهن افراد حک میشود و حتی با سقوط ظاهری رژیم، اثراتش تا نسلها ادامه مییابد. فرناندز در این مسیر از نظریات فلسفی مهمی بهره میبرد. آلتوسر با مفهوم «دستگاههای ایدئولوژیک دولتی» به ما نشان میدهد که آموزش و پرورش در جوامع دیکتاتوری، بیش از آنکه به تکامل فکری فردی کمک کند، به ابزاری برای بازتولید ایدئولوژی حاکم تبدیل میشود. در مهاجمان فضا، مدارس با بازتولید تاریخهای بیمعنی، آموزشهای سطحی و سرکوب هر گونه سوال و کنجکاوی، دقیقاً همان نقش را ایفا میکنند. از سوی دیگر، فوکو به ما یادآوری میکند که قدرت در یک دیکتاتوری تنها از طریق سرکوبهای فیزیکی و نهادهای دولتی اعمال نمیشود، بلکه بهشکل نامرئی در تمام ساختارهای اجتماعی و فرهنگی نفوذ میکند. قدرت در جامعهای که پینوشه ساخته، همانند شبکهای از روابط نادیدنی، در هر لحظه از زندگی مردم تأثیر میگذارد؛ از مدرسه گرفته تا خانواده، از زبان گرفته تا خاطرات. این قدرت حتی در ضمیر ناخودآگاه افراد تأثیر میگذارد و زندگی فردی و اجتماعی آنها را برای همیشه تغییر میدهد. در نهایت، فرناندز با نمایش اثرات دیکتاتوری در ناخودآگاه و حافظهی جمعی، به ما یادآوری میکند که سرکوب و خشونت تنها یک تجربهی لحظهای نیست، بلکه زخمی است که مدتها بعد از پایان دیکتاتوری در ذهن مردم باقی میماند. دیکتاتوری، مانند یک تاریخ ناتمام، هیچگاه از زندگی مردم پاک نمیشود و همواره آنها را درگیر خود نگهمیدارد. این نهتنها در کابوسهای کودکان، بلکه در محاکمهها و تلاشهای بعدی برای عدالت نیز نمایان میشود. با این نگاه، فرناندز یک تصویر کامل از جوامع استبدادی میسازد که در آن زندگی فردی هرگز از تأثیرات سیاستها و قدرتهای حاکم رهایی ندارد.
زخمهای ماندگارِ دیکتاتوری
نویسنده: محمدرضا عبدالمالکی